-
مسائل ذهنی من:
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 10:46
واقعا دارم روز های سختی رو می گذرونم
-
مشکلات بنیادین مذهبی
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 10:55
اعتقاد دارم که خدا آخرش همه چی رو درست می کنه اعتقاد دارم که خدا تو اوج ناامیدی به داد آدم میرسه اعتقاد دارم که خدا صدای خفه شده آدم رو می شنوه اعتقاد دارم که خدا داد آدم رو می گیره اعتقاد دارم که خدا بهترین قاضی و داوره اعتقاد دارم که خدا آه دل شکسته رو می شنوه اعتقاد دارم که خدا بهتر از آدم می دونه که چی خوبه اعتقاد...
-
متاسفانه...
شنبه 11 تیرماه سال 1390 23:37
یه وقتی فالم که خوب در میومد حالم خوب می شد یه وقتی فال می گرفتم تا حالم خوب بشه یه وقتی فالم به حالم ربطی نداشت یه وقتی شده که دیگه فال نمی گیرم یه وقتی هم میشه که دیگه حال ندارم
-
...
جمعه 10 تیرماه سال 1390 16:37
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنــماند هیـــچــش الا هـوس قـمـار دیــگر
-
واقعیت های پیچیده
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 16:17
خوب می دونی خیلی چیزها تغییر کرد تا من بالاخره باورم رو به تغییر از دست دادم
-
دعا
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 23:54
خدایا.
-
سخنرانی!
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 13:06
منطق فازی می گه یک ماشین لباسشویی رو در نظر بگیر ماشین لباسشویی که فقط نباید دگمه شستن و دگمه خاموش داشته باشه چون چرا؟ چون ما شستن حسابی داریم ما شستن خوب داریم ما شستن گربه شور داریم ما حتی نوعی شستن داریم که باید به درد عمه شوینده بخوره اینا همه با هم فرق دارند نمیشه که همه رو به یک چشم شست یک ماشین لباسشویی خوب...
-
باران تیرگاهی
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 21:38
چقدر طعنه چقدر متلک چقدر نیش و کنایه چقدر غرغر خسته بود ... خسته... از آدم های بداخلاق از صورت های کلافه از بوی عرق و خشم و بی حوصلگی... هیچ کس دوستش نداشت حتی بچه ها هم اونو به خاطر خودش دوست نداشتند تنها بود... فایده نداشت...دیگه باید تغییر می کرد یواشکی ابر رو کش رفت از یه طبقه پایین تر خوشحال بود... فکر می کرد...
-
کاشکار
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 12:25
باغبان خوبی نیستم ولی نشستم کاش می کارم کاش های رنگی بنفش و صورتی ...سفید و سرمه ای...آبی کمرنگ وطلایی... قرمز و مشکی... سبز وقهوه ای ، این یکی شاید درخته... یک کاش باشه برای اون سال یک کاش باشه برای اون روز یک کاش باشه برای اون لحظه یک کاش باشه برای اون آدم یک کاش باشه برای هر چیزی که شد یک کاش باشه برای هر چیزی که...
-
ای صاحب فال...
شنبه 28 خردادماه سال 1390 23:23
خودت بدان و گیر بیخود به من نده
-
به همین مناسبت...
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 23:10
روز پدر رو تبریک می گم به بچه هایی که پدر ندارند بچه هایی که پدر بدی دارند بچه هایی که پدرشون ولشون کرده بچه هایی که پدر خونواده شدند با اینکه خودشون بچه بودند و تبریک می گم به پدرهایی که بچه هاشون رو از دست دادند پدرهایی که اصلا بچه دار نمی شند پدرهایی که بچه هاشون ولشون کردند و رفتند پدرهایی که پدر خیلی ها هستند غیر...
-
به دنیا مردن...
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 00:37
بیست و دوم خرداد گذشت و هنوز به دنیا نیومده طفل دوساله امید من از بس که هر روز می میره...
-
شب آرزوها
جمعه 20 خردادماه سال 1390 00:45
همه آرزوهای نداشته ام آمین همه رویاهای احمقانه ام آمین همه خواسته های غیرمنطقی ام امین همه تمایلات بچه گانه ام آمین همه امیدهای محالم آمین امشب آرزو دارم به جای خدا هم خدا شوم...خدایا!آمین!
-
3 واحد مدارمنطقی
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 18:36
1,1 : تو همینی هستی که هستی 0,1 : تو همینی نیستی که هستی 1,0 : تو همینی هستی که نیستی 0,0 : تو همینی نیستی که نیستی توی کامپیوترو نمی دونم ولی توی زندگی مهم نتیجه اش نیست مهم عمریه که تلف می کنی تا حالت خودت رو قبول کنی
-
غر!
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 01:42
لب و لوچه آویزان شانه هایم افتاده چشم ها خسته سرم پارتی قلبم هشت سال جنگ تحمیلی پاهایم مورمور دستهایم کرخ جسمم ناتوان کارم ضایع روحیه ام داغان امیدم نا امید آرزوهایم برفنا چشم انداز آینده ام تاریک دورنمای گذشته ام شرم آور حالم ضدحال تصمیماتم کبری خودم ولی صغری اراده ام سست همتم اسفناک رویاهایم نامربوط افکارم مازوخیستی...
-
هستی؟
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 23:15
خدا نیست چون : این وضع مملکت هاست این وضع دنیاست این وضع آدم هاست این وضع بچه هاست این وضع زندگی هاست خدا هست چون : هست.
-
حفظ ظاهر
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 00:35
اولش چشمات گرد میشه بی حرکت می شی البته فقط برای یه کمی از یک ثانیه بعد سریع و تند بر می گردی به حالت اولت لبخند می زنی ... الکی سرتو تند تند اینور و اونور تکون می دی دستات هم همینطور ... نمی دونی باهاشون چی کارکنی مغزت خالیه ... یادش رفته دستور بده یه چیزی هست که از تو قویتره دیگه فایده نداره می خوای ... ولی سخته...
-
کامپلیتلی متفاوت
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 19:18
اگه تو یک بیابون همینطور که داری میری یه مکعب پیدا کنی اندازه اش چقدره؟ من گفتم اندازه این مکعب های اسباب بازی بچه هاست اون گفت اندازه یک خونه است چه رنگیه؟ من گفتم هرطرفش یه رنگه اون یادم نیست چی گفت چی کارش می کنی؟ من گفتم باهاش بازی می کنم بعد میندازمش و میرم ، آخه هرچی فکر می کنم به هیچ دردم نمی خوره اون گفت میرم...
-
سر کاری
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 01:44
من امروز رفتم سر کار من امروز برای اولین بار رفتم سر کار یعنی صبح بلند شدم و رفتم بیرون و با بقیه تو ترافیک موندم و با بقیه دویدم تا سر کار برم و بقیه خوابم رو پشت میز بکنم! من از وقتی یادم میاد سر کار بودم و همه چیز برام حکم یک چیز سروکاری رو داشت پس چطور ممکنه امروز برای اولین بار رفته باشم سر کار؟ نکنه این هم یک...
-
خوش آمدن!
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 22:23
مدیونی اگه فکر کنی از دست بلاگفا به جنون مالیخولی فرنی تبدیل شده بودم بلکه و فقط بلکه در آستانه رسیدن به اولین سالگرد وبلاگ نویسیم تصمیم گرفتم بیام اینجا ربطی هم به هم ندارند البته! توی وبلاگ قبلی اینطوری فکر می کردم هنوز هم همینطوری فکر می کنم ولش کن فال گرفتم نگاه: ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره...