ظهور و سقوط یک قصه عاشقانه

در معرض تابش شدید آفتابیم

من نشستم و قصه عاشقانه مان را می نویسم

تو که عینک آفتابی داری

چرا فکر نکنم به من نگاه نمی کنی؟

من که عینک آفتابی دارم

از کجا بدانی به تو نگاه می کنم؟


در معرض تابش شدید آفتابیم

قبل از اینکه بدانم چشمانت از زیر عینک به سمت آن یک نفر دیگر بود

قبل از اینکه بلند شوی و بروی به طرفش

قبل از اینکه بشنوم دعوتش می کنی کنارت بنشیند

قبل از اینکه اصلا مرا نبینی

من قصه عاشقانه مان را تمام کرده بودم


روزی!

ده هزار تومن پولش دست من جا مونده بود


با اینکه چند سال بود ندیده بودمش


و اونوقت ها که می دیدمش با هم هیچ مراوده ای نداشتیم


حتی اسمش رو هم نمی دونستم


خودم هم نمی دونم چه طوری پولش اومده بود دست من!



در هر حال امروز بالاخره پولش رو بهش پس دادم


امروز ظهر که بیخود و بی جهت تصمیم گرفتم زودتر از موعد برم ثبت نام


...با اینکه لزومی نداشت


وقتی رفتم دیدم نصف پولمو جا گذاشتم!برگشتم که بیارمش!


یعنی 45 دقیقه راهو دوباره برم و بیام


...که واقعا خیلی احمقانه بود


وقتی دوباره داشتم برمی گشتم ردیف جلوی اتوبوس نشستم


...معمولا عادت به این کار ندارم


بعد بالاخره دیدمش که اونم سوار شد


...خدمتکار دبیرستانمون رو می گم


می خواست از سید خندان بره مطهری بعد هم بره جوادیه...همش هم با اتوبوس


جامو دادم بهش باهاش حال و احوال کردم درددل هاشو گوش دادم


سرایدار جدید اذیتش می کنه ... میگه باید هربار آشغال هارو ببره بیرون مدرسه


آرتروز داره...



ولی من بالاخره ده هزارتومنش رو بهش دادم


چون از اول هم مال اون بوده نه من


و بعد دیگه هرکدوم رفتیم پی کارمون ... پی روزیمون ...


مجاز از تو...

از تمام دوستت دارم هایم کلکسیونی درست کردم


به اضافه یک عالمه ترانه های عاشقانه و جمله های معنادار


که آنها در یک پک جداگانه نگهداری می شوند


قصه مان را هم کتاب کردم...قهرمانش مائیم و پایانش خوش


یک فایل هم مربوط به عکس های نداشته مان است


که یادآور خاطراتی است که هرگز اتفاق نیافتاده اند


...

تو نیستی


اگر بودی می فهمیدی


همه اینها بیشتر از نبودن تو واقعی است



کنار اومدن باهاش سخته

یک بار برای همیشه این موضوع برام روشن شده


که هیچ تضمینی نیست که چیزهای ابدی ، همیشگی باشند...


عوضی بازی

نه من عوض می شم

نه تو عوض می شی


این یعنی من همیشه خودمو به سلیقه تو عوض می کنم

و تو هیچ وقت به خاطر من خودتو عوض نمی کنی


من از اول می خواستم تو رو عوض کنم

تو از اول نمی خواستی من عوض شم


ولی دیگه نه تو می تونی منو عوض کنی

نه دیگه من می خوام که عوض شم


با تمام این حرف ها هنوز ته دلم امید دارم تو رو عوض کنم

و تو اصرار داری که من باید عوض شم


بیا اسم همه اینها رو بذاریم

درگیر یه رابطه بودن

یا مردان مریخی زنان ونوسی

یا عدم مهارت های زندگی

یا مشکلات زناشویی

یا تفاوت های جنسیتی

یا ترس از تنهایی

یا ازدواج

یا عشق

یا عوضی بازی!



هزار راه نرفته...


تو ای تنهای معصومم چه درد آور سفر کردی

چنان در خود فرو مردی که من دیدم خود دردی

در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی

خدا این راه گم کرده که از شیطان تهی تر بود

تو را خواند و تو هم رفتی که حرفش حرف آخر بود

خدای تو به سحر خواب به تو بیگانگی آموخت

غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت

تو ساده دل ندانستی خدای تو دروغین بود

تنی خاکی و درمانده خدای تو فقط این بود

چنینی زخمی که من خوردم نه از بیگانه از خویش است

هراسم نیست از مردن ولی مرگ تو در پیش است

شب رفتن تو را دیدم ولی انگار در کابوس

فقط تصویر ی از تو بود تو را نشناخته ام افسوس

کسی هرگزبه فکرما نبود و نیست

ای همدرد !

برای مرگ این قصه

کسی گریه نخواهد کرد



این هم یک جور نوحه خوانی برای شب قدر می تونه باشه...