کامپلیتلی متفاوت

 

 

 

اگه تو یک بیابون همینطور که داری میری یه مکعب پیدا کنی اندازه اش چقدره؟ 

 

من گفتم اندازه این مکعب های اسباب بازی بچه هاست 

 

اون گفت اندازه یک خونه است  

 

 

چه رنگیه؟

 

من گفتم هرطرفش یه رنگه 

 

اون یادم نیست چی گفت  

 

 

چی کارش می کنی؟ 

 

من گفتم باهاش بازی می کنم بعد میندازمش و میرم  ،

 

آخه هرچی فکر می کنم به هیچ دردم نمی خوره 

 

اون گفت میرم می شینم توش 

.

اون مکعب زندگی بود  

 

 

 

 

ما با هم فرق داریم 

 

حالا باورت شد؟؟؟

 

 

 

 

 

 

سر کاری

 

من امروز رفتم سر کار 

 

من امروز برای اولین بار رفتم سر کار  

 

یعنی صبح بلند شدم 

 

 و رفتم بیرون و با بقیه تو ترافیک موندم و با بقیه دویدم تا سر کار برم 

 

 و بقیه خوابم رو پشت میز بکنم!

 

من از وقتی یادم میاد سر کار بودم 

 

و همه چیز برام حکم یک چیز سروکاری رو داشت 

 

پس چطور ممکنه امروز برای اولین بار رفته باشم سر کار؟ 

 

نکنه این هم یک چیز سر کاری باشه و من در واقع نرفته باشم سر کار

 

من واقعا امروز رفتم سر کار؟ 

 

... 

 

چه زود دیر میشه 

 

 

خوش آمدن!

 

 

مدیونی اگه فکر کنی از دست بلاگفا به جنون مالیخولی فرنی تبدیل شده بودم 

 

بلکه و فقط بلکه در آستانه رسیدن به اولین سالگرد وبلاگ نویسیم تصمیم گرفتم بیام اینجا 

 

ربطی هم به هم ندارند البته!  

 

توی وبلاگ قبلی اینطوری فکر می کردم  

 

هنوز هم همینطوری فکر می کنم

 

ولش کن فال گرفتم نگاه: 

 

 

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم 

 

دل بیمار شد از دست، رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم 

  

آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم 

  

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم 

  

مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم 

  

سایه ی طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه ی میمون همایی بکنیم 

  

دلم از پرده بشد حافظ خوش گوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنیم 

  

 

 

 

خوب به هر حال من اومدم 

 

خیلی خوش اومدم!!!