تغییرات هورمونی شاید...

دارم از جلوی یک مغازه رد می شم

یه پیراهن چشممو می گیره

می ایستم

یه مدت مثل خنگ ها بهش نگاه می کنم

بعد تصمیم می گیرم برم توی مغازه و قیمتشو بپرسم...

تصمیم سرنوشت سازیه

با اراده گام برمی دارم به سمتش

ومحکم می خورم به شیشه ای که شاید از اول همون جا بوده شاید هم ناگهان اومده...خیلی مطمئن نیستم

خلاصه منم و یه قیافه ای که خیلی ها وقتی ضایع می شند دارند...

خیلی ها هم کلا همیشه دارند

همه هم منو دیدند،حتی اون یارویی که ته مغازه در آن دوردست ها پشت میز نشسته

و معلوم نیست این وسط چه کاره است

تازه آنچه جای بحث دارد این است که زار و پشیمون برمی گردم به خانم کناردستی می گم : ببخشید!

اون هم با منطق خاصی بهم می گه : خودت کوفته شدی!

حکما اون به عنوان یک ناظر بیرونی

متوجه چیزهایی شده که خودم نمی شم!

ولی در کل فراسوی تمام این مشکلات میرم تو قیمت را می پرسم

اوه!.... گران است من از این پول ها ندارم

در نتیجه باز می آیم این راه رفته را

عجیب است اما این بار شیشه ای سد راهم نمی شود

بازمی آیم با اقتدار...

.

.

.

تا وقتی برسم خانه می خندم

برایم هم مهم نیست همه نگاهم می کنند

به خودم می خندم و از هنرهای خودم کیف می کنم!

نه غرورم جریحه دار شده نه شرمنده ام نه شخصیتم لورده شده

نه شب موقع خواب بغض دارم

نه از هرچی مغازه و شیشه و پیراهن و آدمه متنفرم

نه تا چند روز یه طوری ام

نه خاطره ای به خاطره های بد زندگیم اضافه شده

...

ولی حالا اگر چند سال پیش بود....................


نظرات 12 + ارسال نظر
هانیه یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ب.ظ http://gamaj.blogsky.com

منم یکم خندیدم حلال کن!

حلاله عزیزم
بخند شاد شو

کچلک یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ب.ظ

تبریک میگم که تغییر رو تو وجود خودت احساس کردی

قربان شما
باور کن تشخیص این تغییر از تشخیص اون شیشه هه خیلی آسون تربود

ایمان یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ب.ظ http://istgaah.bloghaa.com

خیلی خوبه ...فکر کنم بر عکس منی،چون من کوچکترین سوتی ها و اشتباهام رو یادم نمیره و همیشه غصشون رو می خورم

منم یادم نمیره
ولی جدیدا دیگه غصشون رو نمی خورم
آخه می دونی نه که تعدادشون بیش از حد زیاده دیدم غمباد خواهم گرفت در غیر آن صورت!!!

مترجم دردها یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

ما هم توی خانه کتاب بارها شده که کسی بیاید تو و سرش بخورد به شیشه خانه کتاب !
خداییش هم من نخندیدم

خداییش بخند بابا
به چیز خنده دار باید خندید
البته اگه طرف یک نوجوان جوگیر بود نخندیاااااااااااااااااااااااااا

نادی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ق.ظ http://ashkemah.blogsky.com

همه یه وقتایی سوتی می دیم. هیچ کسی هم یادش نمی مونه الا خودمون. کسی بهت نخندید؟

واقعا بقیه یادشون نمی مونه؟
خندیدند عزیزم چرا که نه؟

یک ماما با چکمه های سفید دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

اولاً: باور کن وقتی میبینم آپ کردی اینجوری میشمو قند و شکر تو دلم آب میشه!!بس که خودتو و نوشته ها دوست دارم اینارو نمیگفتم شبم صبح نمیشد!
دوماً:از خداکه پنهون نیست ازتو چه پنهون همین دیشب این اتفاق برام افتاد!جلوی در مغازه نگاهم به اون پیرهن تو ویترین گره خورد از نوع جدا نشدنی!خلاصه خواهری سرتو درد نیارم نه با اون اقتداری که تو گفتی چون برای خرید یک سطل ماست امده بودم نه یک پیرهن!بعدش استخاره گرفتم و ازقضای روزگار خوب امد من هم رفتم 3تا خانم اونجا بودن بسی سرشون هم شلوغ بود یکی یکی ازشون پرسیدم خانم ببشخید این پیرهن چنده؟!بلا نسبت هیشکی محل...هم بهم نداد!!!تا اینکه این که چشمامو بیشتر باز کردم و دیدم یه قیمیت گزاف داشت!!!که منم همینطور که هیشکی نفهمید اومدم، بیرون رفتم!و دردل گفتم اصلا خوش رنگ نبودااا
ولی خب الان در کل آرومم!

الهی من قربون تو برم عزیزم
منم اصلا به فکر که می افتم همچینی می شم

کلی هم به خاطره زیبای شما خندیدیم و حالش را بردیم
می دونی نقطه عطفش همون سطل ماستت بود جیگر

در کل آروم باش چرا که نه؟

فیتزکارالدو دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ http://mohammadtabarsa.persianblog.ir

ما روزی بیست بار به دیوار سفت میخوریم. بیخیال

اوهوکی قبول نیست
ما به شما باید آلارم بدیم تا بلکه هم یاد ما بکنی؟
تازشم اصلا شما رو چه حسابی روزی بیست بار می خوری به دیوار آن هم سفت؟
مگه شما به جلوی پایت دقت نظر نداری؟
اینقدر ضربه میزنی به سرت که مارو از خاطر می بری دیگه

معلم روستا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ http://villageteacher.persianblog.ir

سلام
تغییرات هورمونی نه ،تغییرات جهان بینی
با اون جهان بینی تو کتاب های بینش دبیرستان اشتباه نشود.این جهان بینی یعنی تکامل فکر
مثالی که زدید نشان از این دارد که نسبت به قبل بیشتر فکر می کنید و شخصیت شما از یک انسان ساده ی حساس به موقعیت به یک انسان متفکر حساس به واقعیت تبدیل شده است . و این یعنی عالی
آن چند خط آخر هم نشان از فیکس شدن شخصیت شما در این موضع است.
امیدوارم اگر من هم روزی جلوی بچه ها در مدرسه زمین خوردم همانند شما باشم.ولی باور کنید کار سختی است.که شما آن را انجام داده اید.

ضمناً در طول سال تحصیلی به خاطر کارهای مدرسه و فاصله ی 75 کیلومتری که خانه ام با روستا دارد و مجبورم هفته ای چهار بار رفت و آمد کنم و از همه مهمتر یک فروند نیما دو ساله ،کمتر مجال پیدا می کنم به وب بیایم .اگر دیر به دیر خدمت رسیدم پوزش مرا بپذیرید.
درپناه حق

شما واقعا با من بودین؟
به خدا الان بادی به غبغب انداختم که نگوووووووووو
بعد حالا هی شما بگو تغییرات جهان بینی شده


ولی خدایی با شناختی که از شما دارم حتما زمین خوردن جلوی بچه ها(البته فقط جلوی اونها!!!) براتون سخت میشه ولی میدونم که کسی هم جرات نداره بهتون بخنده

راستی شما همینقدر هم که میاین لطف دارین اون یک فروند نیما دوساله هم گل پسرتونه دیگه؟

غزاله سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://blueskygirl.blogfa.com

سلام

چطوری؟

جالب بود

سلام عزیزم
قربونت برم

پیانیست چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

من هیچ وقت به زمین خوردن کسی نمیخندم. مخصوصا تو

واقعا تو فضایل اخلاقی داری عزیزم
راستی جمله آخرتو عشقه

فانی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

خدایا!
من اون لحظه کجا بودم؟

اون لحظه به اذن خدا دور بودی از سوژه

یک انسان جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://1ensaan.iblogger.org

با اجازه حسابی خندیدیم
هنوز میخواستم بگم آری بنده هم مثل شما از این سوتی ها برام پیش بیاد به خودم میخندم و حالش رو میبرم که با خوندن این جواب:

«آخه می دونی نه که تعدادشون بیش از حد زیاده دیدم غمباد خواهم گرفت در غیر آن صورت!!!»

نتیجه گرفتم نچ من شبیه نیستم چون من سوتی زیاد نمیدم بوخودا

ولی خودمونیم به قول معلم روستا بعضی حالتاش واقعا سخته مثلا زمین خوردن پیش دانشجوها! برا همین من همیشه تو کلاس حواسم به مرزهای سکوی تخته سیاه هست که سوتی ندم!!

خیلی خوشحال شدم که خندیدی بوخودااااا

تازشم توی سوتی کیفیت مهمه نه کمیت
که ما البته تو اونم نامبر وانیم!

ولی اون سوتی مذکور شما واقعا هم که مصیبتی است
در نتیجه بچه ها مراقب باشییییییید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد