وقتهایی که موضوع دقیقا همینه:

-:نه بابا موضوع اصلا این نیست...







دوستان نظرتون راجع به عکس هایی که تو پس زمینه میذارم چیه؟

خیلی ضایع است؟

هراسم نیست از مردن ... ولی مرگ تو در پیش است...

سالهاست امید دارم که شب قدر همه دعاها مستجاب میشه


فراموش کرده بودم تو هم شب قدر نفرینمون کردی...



با عرض معذرت...


دوستان دارم می روم کلاس وب

و آموخته هام رو اگه اینجا پیاده نکنم کجا پیاده کنم؟...


به زودی در این مکان همه تان سردرد خواهید گرفت


(راستی نظر هم بدین اگه دوست داشتین)



فارسی وان یا سریال های ماه رمضان؟...

-:شده تا حالا نه راه پس داشته باشی نه راه پیش؟


-:آره یه بار اره رفته بود تو ماتحتم.



(ببخشید که من اینقدر بی تربیتم)


افکار بی مورد

می گم

می خندم

ناراحت می شم

خوشحال می شم

نا امید می شم

امیدوار می شم

خوب می شم

بد می شم

خلاصه می گذرونم یک جوری...


جای دوراز دسترسی از قلبم اما هنوز تو آتیش می سوزه

می سوزه و خاکستر نمیشه

مقاومت می کنه اما نمی دونم تا کی

افکار بی موردی داره

هنوز فکر می کنه زندگی چیزی بیشتر از این بود



نبودهای همیشگی

یکی بود یکی نبود


اونی که بود تنها بود

اونی که نبود چیزی نبود چون نبود

اونی که بود به تغییر معتقد بود

اونی که نبود معتقد نبود چون نبود

اونی که بود به عشق ایمان داشت

اونی که نبود کلا نبود

اونی که بود دیگه از بودن خسته بود

اونی که نبود دیگه چیزی نبود چون نبود


کلا وضعیت اونی که بود و اونی که نبود پیرامون تمام مسائل به همین منوال بود

اما گاهی زمان هایی بود که اونی که بود گرفتار یک حس عجیب بود

با وجود تمام بودن هایی که که تو وجودش بودند 

با اینکه همیشه اون اونی که بود بود که بود

اما حس می کرد بودنش مال خودش نبود

نمی دونست چی به سربودنش اومده بود

اون هنوز هم گرفتار عذاب بودن بود

اما انگار بودنش مال اونی بود که نبود

سایه اونی که نبود همه جای بودنش رو گرفته بود

اونی که نبود صاحب آرزوهاش بود

صاحب تلاش هاش بود

صاحب اعتقاداتش بود

صاحب سرنوشتش بود

حتی صاحب چیزهایی بود که اصلا نبودند!

اونی که نبود هنوز هم نبود

اما نه به این معنا که اونی که بود کاملا بود


خلاصه اینجوری بود که یکی بود اون یکی هم بود

یا یکی نبود این یکی هم نبود


بودن و نبودن گاهی خیلی پیچیده بود

اما دردناک ترین قسمتش این بود

که با وجود تمام چیزهایی که بود

این بودن هیچ وقت هیچ وقت

حق اونی که نبود نبود


بی لیاقتی!

کاش زندگی یه دگمه برگشت داشت

.

.

.

.

اونوقت همه تخته گاز میرفتیم جلو


و عمرا اگه برمی گشتیم عقب تا اشتباهاتمون رو جبران کنیم!



بازی زیر پوستی!


قبلا تر ها به هر بهانه ای دعا می کردم


وقتی بارون میومد

وقتی اذان می گفتند

وقتی هلال ماه رو می دیدم

وقتی خود ماه رو می دیدم

وقتی به دریا نگاه می کردم

وقتی تلویزیون دعای کمیل می خوند


حالا به همه اینها سکوت می کنم

فقط با این امید که حرف های نگفته رو هم میشه شنید