-
مادِر کامپلکس
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 15:39
من و تردیدم قدم زنان می رویم دست در دست نزدیک و هم آغوش با هم همچون عشاقی که هر لحظه بیم جدایی اشان می رود به هم آویخته ایم من از تردیدم کوچک ترم از او که گاهی ترس می شود روبرویم گاهی عتاب می شود در برابرم و گاهی غم می شود درونم و با این حال امن و آشنا است چون این همیشه همان ترس است و همیشه همان خشم و همیشه همان اندوه...
-
قورباغه ام ، مرا قورت بده
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 21:52
قورباغه ام را قورت نمی دهم زشت و لزج و نافرم است نه صدای خوبی نه روی خوشی نه حتی خوش خوراک است و هرگز هم نفهمیدم که چرا هست و مثلا نبود چه می شد قورباغه ام را نگه داشتم همدم بدی هم نیست گاهی سری ، صدایی ، قوری... حالا که بین این همه تنهایی گیر کرده ام
-
باران که می بارد...
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 13:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA انگار که سالهاست عاشق شدم تمام آهنگ های غمگین و ملایم را گوش می دهم تمام آهنگ های گریه دار چای و نسکافه و شکلات هم هست و بخاری و گرما ... هرچند کنار پنجره ای که رد اشک روی صورت نداشته اش جاری است عجب فحش رکیکی است این خیس نبودنم
-
یلدا بودن یا نبودن
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 19:58
کارد می زنم به هندونه خونش در نمیاد زهره انار رو می ترکونم سفید شده از بی حالی چنگ می زنم به جون آجیل با خاک یکی شده شیرازه حافظ رو پر پر می کنم شاهد میاره که هیچ غزل تازه ای نداره پس چه جشنی در کار است؟ ... چه دیر به یادم اوردم این جشن تمام شدنم خواهد بود دوستان دوست داشتم حتما امشب یه چیزی بگم منتهاش کلیه راهها به...
-
دسترسی محدود
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 16:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA حرف هایی بود که باید به خودم می زدم خیلی سعی می کنم اما فکرم مشغول است تو می دانی چرا هرچه خودم را می گیرم آزاد نمی شوم؟... دوستان خیلی عزیزم من خونه نت ندارم الانم محل کارم هستم نه می تونم کامنت ها رو جواب بدم نه می تونم بهتون سر بزنم ولی می دونم که می دونید که دلم بسیار...
-
وسایل صحنه
شنبه 12 آذرماه سال 1390 22:44
درست مثل کلیدی شدم که هرز می رود در تمام قفل های بی اندازه و زنگ می زند ته جیب های کثیف و پر از غیر ضروریات و گند می زند به استایل قلب نرم صورتی که از حلقه اش آویزان است و خط می اندازد به تمام صافی های براق و خوشرنگ کلیدی که غیر از چفت شدن و باز کردن چیز دیگری را نشناخته و نمی فهمد حالا از کجا بداند این ها همه بازی...
-
اسباب کشی
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 23:33
از گلوی نوستالژی ام خون می چکد لقمه بزرگتر از دهنی را نمی تواند ببلعد از بس که خاطراتی که ساختم از عمری که کردم بیشتر است... عروسک هایی که این همه مادرشان بودم یک باربی ، یکی که پستونک تو دهنش داشت ، یکی که یه بچه تو بغلش بود کتاب داستان هایی که مثل دیکته تصحیح می کردم قصه های خوب برای بچه های خوب ، دختر کبریت فروش ،...
-
اما من می گم زنده باد سیاه و سفید!
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 21:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA چیزهایی هست که به شدت انکار می کنیم و چیزهایی هست که به شدت باهاش موافقیم چیزهایی هست که به شدت ازشون متنفریم و چیزهایی هست که به شدت دوست داریم چیزهایی هست که به شدت منکر می شیم و چیزهایی هست که به شدت بهش اعتقاد داریم چیزهایی هستند که هرگزاند و چیزهایی هستند که همیشه اند...
-
دیرعقدگی
شنبه 7 آبانماه سال 1390 23:25
اینجا مترو، دیرمان شده هردویمان در جهت عکس هم می رویم و فرقی هم که نمی کند من سوار قطاری می شوم که او را تازه پیاده کرده اما یک چیزی بینمان پیش آمده، گنگ است ولی عقده صدایش می کنند... دیرمان شده هلمان میدهند هلشان میدهیم به هم می خوریم نه ... نه او از عمد خورد به من این چیزها را خوب می فهمم به کسری از یک لحظه هم نکشید...
-
کینه
جمعه 29 مهرماه سال 1390 21:10
او را کشته ام نه یک بار ... بارها و بارها به همان تعدادی که بود او را به زجر کشتم همراه با درد و خونریزی به تعفن گفتم کنارش بماند و به پوسیدگی گفتم هرگز به سراغش نیاید او را با نفرت کشتم و با درد و دلشکستگی و خشم گاهی از خودم می پرسم من که او را اینقدر کشته ام پس چرا هنوز تلاش می کند امید دارد و زنده است؟... او را...
-
تغییرات هورمونی شاید...
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 20:03
دارم از جلوی یک مغازه رد می شم یه پیراهن چشممو می گیره می ایستم یه مدت مثل خنگ ها بهش نگاه می کنم بعد تصمیم می گیرم برم توی مغازه و قیمتشو بپرسم... تصمیم سرنوشت سازیه با اراده گام برمی دارم به سمتش ومحکم می خورم به شیشه ای که شاید از اول همون جا بوده شاید هم ناگهان اومده...خیلی مطمئن نیستم خلاصه منم و یه قیافه ای که...
-
گزارش یک بازی
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 19:56
حاصل معاشقه دیرهنگامم با او چندین زخم و جراحت بر بدنم بود و پیش از آن هم مقدار زیادی ترس و تردید با این حال ناگهان و بی مقدمه خواستمش تمایل بی اختیاری بود که تمام وجودم را گرفت شاید به این دلیل این شهوت به سرانجام رسید که قرار نبود بعدش اتفاق خاصی بیافتد حداقل من دیگر توقعی نداشتم در تمام این سالهای متارکه شنیده بودم...
-
ظهور و سقوط یک قصه عاشقانه
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 19:55
در معرض تابش شدید آفتابیم من نشستم و قصه عاشقانه مان را می نویسم تو که عینک آفتابی داری چرا فکر نکنم به من نگاه نمی کنی؟ من که عینک آفتابی دارم از کجا بدانی به تو نگاه می کنم؟ در معرض تابش شدید آفتابیم قبل از اینکه بدانم چشمانت از زیر عینک به سمت آن یک نفر دیگر بود قبل از اینکه بلند شوی و بروی به طرفش قبل از اینکه...
-
روزی!
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 03:45
ده هزار تومن پولش دست من جا مونده بود با اینکه چند سال بود ندیده بودمش و اونوقت ها که می دیدمش با هم هیچ مراوده ای نداشتیم حتی اسمش رو هم نمی دونستم خودم هم نمی دونم چه طوری پولش اومده بود دست من! در هر حال امروز بالاخره پولش رو بهش پس دادم امروز ظهر که بیخود و بی جهت تصمیم گرفتم زودتر از موعد برم ثبت نام ...با اینکه...
-
مجاز از تو...
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 21:41
از تمام دوستت دارم هایم کلکسیونی درست کردم به اضافه یک عالمه ترانه های عاشقانه و جمله های معنادار که آنها در یک پک جداگانه نگهداری می شوند قصه مان را هم کتاب کردم...قهرمانش مائیم و پایانش خوش یک فایل هم مربوط به عکس های نداشته مان است که یادآور خاطراتی است که هرگز اتفاق نیافتاده اند ... تو نیستی اگر بودی می فهمیدی همه...
-
کنار اومدن باهاش سخته
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 16:15
یک بار برای همیشه این موضوع برام روشن شده که هیچ تضمینی نیست که چیزهای ابدی ، همیشگی باشند...
-
عوضی بازی
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:48
نه من عوض می شم نه تو عوض می شی این یعنی من همیشه خودمو به سلیقه تو عوض می کنم و تو هیچ وقت به خاطر من خودتو عوض نمی کنی من از اول می خواستم تو رو عوض کنم تو از اول نمی خواستی من عوض شم ولی دیگه نه تو می تونی منو عوض کنی نه دیگه من می خوام که عوض شم با تمام این حرف ها هنوز ته دلم امید دارم تو رو عوض کنم و تو اصرار...
-
هزار راه نرفته...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 02:35
تو ای تنهای معصومم چه درد آور سفر کردی چنان در خود فرو مردی که من دیدم خود دردی در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت در این سو مانده پا در گل منم با خنجری در پشت تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی خدا این راه گم کرده که از شیطان تهی تر بود تو را خواند و تو هم رفتی که...
-
وقتهایی که موضوع دقیقا همینه:
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 21:25
-:نه بابا موضوع اصلا این نیست... دوستان نظرتون راجع به عکس هایی که تو پس زمینه میذارم چیه؟ خیلی ضایع است؟
-
هراسم نیست از مردن ... ولی مرگ تو در پیش است...
شنبه 29 مردادماه سال 1390 02:07
سالهاست امید دارم که شب قدر همه دعاها مستجاب میشه فراموش کرده بودم تو هم شب قدر نفرینمون کردی...
-
با عرض معذرت...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 01:20
دوستان دارم می روم کلاس وب و آموخته هام رو اگه اینجا پیاده نکنم کجا پیاده کنم؟... به زودی در این مکان همه تان سردرد خواهید گرفت (راستی نظر هم بدین اگه دوست داشتین)
-
فارسی وان یا سریال های ماه رمضان؟...
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 15:47
-:شده تا حالا نه راه پس داشته باشی نه راه پیش؟ -:آره یه بار اره رفته بود تو ماتحتم. (ببخشید که من اینقدر بی تربیتم)
-
افکار بی مورد
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 02:08
می گم می خندم ناراحت می شم خوشحال می شم نا امید می شم امیدوار می شم خوب می شم بد می شم خلاصه می گذرونم یک جوری... جای دوراز دسترسی از قلبم اما هنوز تو آتیش می سوزه می سوزه و خاکستر نمیشه مقاومت می کنه اما نمی دونم تا کی افکار بی موردی داره هنوز فکر می کنه زندگی چیزی بیشتر از این بود
-
نبودهای همیشگی
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:36
یکی بود یکی نبود اونی که بود تنها بود اونی که نبود چیزی نبود چون نبود اونی که بود به تغییر معتقد بود اونی که نبود معتقد نبود چون نبود اونی که بود به عشق ایمان داشت اونی که نبود کلا نبود اونی که بود دیگه از بودن خسته بود اونی که نبود دیگه چیزی نبود چون نبود کلا وضعیت اونی که بود و اونی که نبود پیرامون تمام مسائل به...
-
بی لیاقتی!
جمعه 7 مردادماه سال 1390 13:28
کاش زندگی یه دگمه برگشت داشت . . . . اونوقت همه تخته گاز میرفتیم جلو و عمرا اگه برمی گشتیم عقب تا اشتباهاتمون رو جبران کنیم!
-
بازی زیر پوستی!
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 13:00
قبلا تر ها به هر بهانه ای دعا می کردم وقتی بارون میومد وقتی اذان می گفتند وقتی هلال ماه رو می دیدم وقتی خود ماه رو می دیدم وقتی به دریا نگاه می کردم وقتی تلویزیون دعای کمیل می خوند حالا به همه اینها سکوت می کنم فقط با این امید که حرف های نگفته رو هم میشه شنید
-
خجستگی!
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 22:05
قبلا تر ها فکر می کردم برای خوشبختی باید درست مطابق با معیارهای خوشبختی زندگی کرد بعدا تر ها فهمیدم برای خوشبختی فقط کافیه خدا این سوءتفاهم رو برات ایجاد کنه
-
لطفا بنیان خانواده تان سست نشود
جمعه 24 تیرماه سال 1390 21:23
خیلی دلم می خواد روژ لب صورتی بزنم و یک پیرهن نخی گلدار آبی تنم کنم و موهامو باز بذارم و برم بیرون قدم بزنم
-
آتش بگیر تا ببینی چه می کشم...
شنبه 18 تیرماه سال 1390 23:41
درخواست فوری انبار پر از جرقه به یک مقدار باروت نیازمندیم
-
معیار
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 11:27
گذشت زمان دقیقا تعیین می کنه که من در این لحظه باید احساس خوشبختی می کردم یا بدبختی...